ققنوس

مونس

سالهاست که اینجا زندگی می‌کنم. زمان دقیقش را به یاد نمی‌آورم اما یادم هست که یک روز غروب بود. مرا دید و پسندید و با خود به اینجا آورد.

رویا

صبح شده؟ پس چرا هوا روشن نیست؟ شاید هم هنوز شب است؟ اتاق تاریک است، فکر می‌کنم دیشب یادمان رفته چراغ را روشن بگذاریم. پس چطور نصف شب برای آب خوردن بلند شدم؟ شاید هنوز تشنه‌ام؟‌

الگو

لیوان چای را نیمه‌کاره روی میز گذاشت و از جایش بلند شد. یک لحظه چشمانش سیاهی رفت و سرش به دوران افتاد. دستش را به لبه میز گرفت تا تعادلش حفظ شود.

زخم کاری

چو نسیم از بر گل ز برم گذشت، آری

پیام شبانه

زیباترین پیام شبانه از آن توست

اثر

اثری نیست اگر از تو ولی یادت هست