ققنوس

داغ وصل

ای دیدگان بگریید، در داغ وصل و هجران

این روزگار ظلمت، کی می‌رسد به پایان


در روز نیست خورشید، در شام نیست مهتاب

کی می‌شود الهی روی مهش نمایان


در آسمان قلبم دیگر ستاره‌ای نیست

ای کاش بود و قلبم می‌شد ستاره باران


من تشنه محبت دل شوره زار درد است

آیا رسد زمانی آبی به این بیابان


شب آمد و سیاهی زد خیمه بر وجودم

آخر چگونه بی او این شب شود چراغان


صبرم دگر سرآمد فریاد میزنم من

سخت است عشق لیکن اول نمود آسان


من می نخورده مستم شوریده دل خدایا

با غمزه‌اش الهی این دل رسد به سامان


دیگر وفا چه گوید تنها کند نظاره

شاید که روزگاری غم‌ها رسد به پایان


تیرماه ۱۳۷۷

جستجو

Search

نوشته های مرتبط

داغ وصل

ای دیدگان بگریید، در داغ وصل و هجران