خورشید در کرانه تاریک در ستیز
آمد نوید صبح به هنگام رستخیز
وقت است وارهیم ز زنجیر فتنهها
نوروز در ره است و زمستانه در گریز
هر قطرهای به وسعت دریاست پیش خویش
عالم تجسمی است ز اجزاء ریزریز
دیو سپید آمد و بر تخت جم نشست
دنیا به زیر ظلم نیارزد به یک پشیز
یک یک بریختند همه برگهای سبز
این رسم نامراد زمان است ای عزیز
شاید رها شوم ز همه دردهای سخت
روزی که پرگشایم از این خاک فتنه خیز
پاییز ۱۴۰۲